محمد مهدی جانمحمد مهدی جان، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 12 روز سن داره

مغز بادام

سه شنبه 92/01/27

اسمهایی که تو این چند ماه جمع آوری کردیم و هنوز یکیشو انتخاب نکردیم  بهنود(سلامت و عافیت)مامانی  مهدیار (یار مهدی)مامانی کیان(بزرگان)مامانی عرفان(آگاه )مامانی سروش(الهام )مامانی علی(بلند قدر وتوانا) مامانی محسن(نیکو کار )بابایی سعید(داداشی برات انتخاب کرده ) ولی بازم بعید میدونم یکی از اینا باشه وجه مشترک من و محمد جوادم تو سال خوک بودنه  وجه مشترک با فنچم تو سال هردو مون دهه هامون باهمه من شصت و دو فنچم نودو دو سال مار
27 فروردين 1392

دوشنبه 92/01/26

قرآنم رو ختم کردم به پیشگاه مقدس امام زمان اگه خدا قبول بکنه...ساک بیمارستانم هم آماده ست هنوز خیلی از کارها مونده باید کپی ها رو تهیه کنم  یه سری کارهای خوردو پاش تو خونه رو انجام بدم تنها دغدغه فکریم هم شده این دو سه شبی که خونه نیستم برا محمد جواد بچه اول خوبیش اینه که دغدغه این جور مسایل رو نداری...  
26 فروردين 1392

یکشنبه 92/01/25

فنچکم دیگه چیزی نمونده تا روی ماهتو ببینم..  برخلاف دوشب گذشته دیشب خوب خوابیدم  خدا رو شکر.. از اول هفته شروع کردم به خوردن چیزای خنک مثل هندونه و خیار و عرق کاسنی و ماست و خیار و کاهو خوردن موز و آجیل و کلا چیزای گرم رو کنار گذاشتم   آخه آخرین باری که رفتم مطب همه اونایی که تو ماههای آخر بودن میگفتند خنکی میخورند که بچه شون زردی نگیره منم به هوای مباحث پزشکی که مطالعه کرده بودم که گفته بود خوردن این چیزا بی تاثیره و زردی از نارس بودن کبد نوزاده به خاطر همین تغذیه ام معمول بود هم سردی هم گرمی حالا برای اینکه خیلی عذاب وجدان نگیرم دارم خنکی میخورم  
25 فروردين 1392

شنبه 92/01/24

فقط پنج روز دیگه از این فضا تنگ و تاریک رحمی خارج میشی پا به دنیایی میذاری که شاید میل باطنی هر جنینی نباشه  فقط میتونم بگم از اینکه آخرین بارداریمه کمی ناراحتم چون با تمام سختیهایش شیرین و به یاد موندنیه ... وخیلی خیلی خوشحالم به خاطر اینکه دارم به هدفم نزدیک میشم و قراره هر چه زودتر چهره ماهتو ببینم عاشقتم ...
25 فروردين 1392

تعیین روز زایمان...

دیروز رفتم دکتر برا تعیین زمان حاملگی بر خلاف تصورم تاریخ سزارینم رو زد برا 29 فروردین من فکر میکردم برا 5 اردیبهشت تو سی ونه هفته وقت بده ولی تو سی و نه هفته نوشت هنوز جوجه من وزن نگرفته خیلی ناراحت ومضطرب شدم جوری که احساس سردرد خفیف کردم  فشارم هم برخلاف همیشه که پایین بود اومده بود رو 12 روی 8 دیشب هم از استرس خوابم نبرد همش از این پهلو به اون پهلو شدم راستی فردا هم با سازمان اهدای بند ناف باید تماس بگیرم و تاریخ زایمانم رو اعلام کنم شیشه شیر فنچم و هنوز استریل نکردم کلی کار دارم هر چی میدوم بازم کارهای نکرده زیاد دارم هنوز اسباب بازی داداشی و هدیه پسر عمو و دایتو هم نخریدم برا داداشی دنبال مگنت هستم چون خیلی علاقه داره و ساعتها مشغ...
23 فروردين 1392

سی و هشت هفته شدی جوجوی مامانی...

کودك شما حسابي چاق شده است! او بين 2720 تا 3400 گرم وزن دارد (پسرها معمولا كمي سنگين تر از دخترها هستند) و طول بدن او نيز بين 48.2 تا 50.8 سانتي متر است. او مي تواند خيلي محكم چنگ بيندازد كه اين را هم به زودي مي توانيد با انگشت خود امتحان كنيد! اندامهاي او كاملا رشد كرده و در مكان نهايي خود قرار دارند. ولي ريه ها و مغز او هرچند به اندازه اي رشد كرده اند كه بتوانند فعاليت كنند اما تا زمان تولد و مدتي پس از آن نيز به رشد خود ادامه مي دهند. فكر مي كنيد چشمهاي كودك شما چه رنگي هستند؟ ممكن است نتوانيد به درستي پاسخ دهيد. اگر چشمان او قهوه اي باشند احتمالا به همين رنگ باقي خواهند ماند. اگر رنگ چشمانش خاكستري تيره يا آبي پررنگ باشد ممكن است به همين...
23 فروردين 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مغز بادام می باشد