محمد مهدی جانمحمد مهدی جان، تا این لحظه: 11 سال و 30 روز سن داره

مغز بادام

شنبه 91/12/19

1391/12/21 14:23
نویسنده : مامان صبا
256 بازدید
اشتراک گذاری

 صبح خواب بودیم بابا جون زنگ زد گفت حاضر بشید میام دنبالتون من هم یه کیک و شیر کاکائو فوری دادم داداشی خودم هم شیر و خرما خوردم و حاضر شدیم بابا جون اومد

 رفتیم دم در خونه بابا جون اینا چشمتون روز بد نبینه محمد جواد پاشو کرده بود توی یه کفش میگفت الا وبالله من با شما میام اومدنش هم مساوی ود با  خرید نکردن ما!!!

خلاصه بعد از جدا شدن از داداشی رفیتم ارم کلی برا داداشی خرید کردم برا شما هم یه 5 تیکه با نوار قرمز مارک چیکو خریدم مبارکت باشه و مقداری خوراکی و خرت وپرت برا خونه برا خودم هم یه روسری سبز خریدم چون کفشی که بابایی برام خریده بود سبز رنگ بود کلی خسته شدم درحالی که همه خریدا رو بابا جون روبرو میبرد تو ماشین ناهار هم با بابا جون بیرون خوردیم  بعد کمی خرید کردن برگشتیم پیش داداشی 

محمد جواد هم در نبود ما یه دلی از غزا دار آورده بود رفته بود تو حیاط برف بازی  ...شام هم خونه بابا جون اینا(قیمه)خوردیم و با بابا جون برگشتیم خونه...

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مغز بادام می باشد