محمد مهدی جانمحمد مهدی جان، تا این لحظه: 11 سال و 12 روز سن داره

مغز بادام

دوشنبه 92/01/26

قرآنم رو ختم کردم به پیشگاه مقدس امام زمان اگه خدا قبول بکنه...ساک بیمارستانم هم آماده ست هنوز خیلی از کارها مونده باید کپی ها رو تهیه کنم  یه سری کارهای خوردو پاش تو خونه رو انجام بدم تنها دغدغه فکریم هم شده این دو سه شبی که خونه نیستم برا محمد جواد بچه اول خوبیش اینه که دغدغه این جور مسایل رو نداری...  
26 فروردين 1392

یکشنبه 92/01/25

فنچکم دیگه چیزی نمونده تا روی ماهتو ببینم..  برخلاف دوشب گذشته دیشب خوب خوابیدم  خدا رو شکر.. از اول هفته شروع کردم به خوردن چیزای خنک مثل هندونه و خیار و عرق کاسنی و ماست و خیار و کاهو خوردن موز و آجیل و کلا چیزای گرم رو کنار گذاشتم   آخه آخرین باری که رفتم مطب همه اونایی که تو ماههای آخر بودن میگفتند خنکی میخورند که بچه شون زردی نگیره منم به هوای مباحث پزشکی که مطالعه کرده بودم که گفته بود خوردن این چیزا بی تاثیره و زردی از نارس بودن کبد نوزاده به خاطر همین تغذیه ام معمول بود هم سردی هم گرمی حالا برای اینکه خیلی عذاب وجدان نگیرم دارم خنکی میخورم  
25 فروردين 1392

شنبه 92/01/24

فقط پنج روز دیگه از این فضا تنگ و تاریک رحمی خارج میشی پا به دنیایی میذاری که شاید میل باطنی هر جنینی نباشه  فقط میتونم بگم از اینکه آخرین بارداریمه کمی ناراحتم چون با تمام سختیهایش شیرین و به یاد موندنیه ... وخیلی خیلی خوشحالم به خاطر اینکه دارم به هدفم نزدیک میشم و قراره هر چه زودتر چهره ماهتو ببینم عاشقتم ...
25 فروردين 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مغز بادام می باشد