محمد مهدی جانمحمد مهدی جان، تا این لحظه: 11 سال و 9 روز سن داره

مغز بادام

آش دندونی...

چند وقتی بود درست از سه ماه پیش میخواستم آش دنونی بپزم هر سری یکی از اعضای خانواده مسافرتی بود مهر ماه مامان جون و بابا جونا رفتند زیارت خانه خدا دلم نیومد آش بپزم بدمن حضور آنها بعد هم مراسم استقبال و مهمانی  حالا هم که پختم مامان جون مرضیه اینا برای عرض تشکر و تحویل تحفه سفر رفتند  دایی مجتبی هم که سربازه :خاله راضیه هم بارداره: بابایی سرکاره خلاصه دل به دریا زدم و دست تنها درست کردم  جالب اینه که یه ماه از آش میگذره و هنوز از مروارید کوچولو خبری نیست در عوض محمد جواد و پرهام دندون در آوردند ...
1 دی 1392

حواست نیست...

تو می خندی ...  حواست نیست ...  من آروم می میرم تو می رقصی و من ...  عاشق شدن رو یاد می گیرم چه جذابی ...  چه گیرایی چه بی منطق به چشمات می شه عادت کرد توی دستای تو باید  به سیگارم حسادت کرد منو پک می زنی آروم خرابم می کنی از سر رژ لب روی ته سیگار  تن من زیر خاکستر تنم می لرزه و میری ، حواست نیست هوامو کام می گیری ، حواست نیست حواسم هست و می میرم ، حواست نیست کنارت اوج می گیرم ، حواست نیست حواست نیست تو می خندی حواست نیست ...
1 دی 1392

سرما خوردگی شدید

از اونجا که داداشی میره مدرسه و انواع و اقسام ویروسها رو میاره خونه تو هم بدجوری سرما خوردی و بی حوصله ای تا زمانی که بیداری باید تو بغل باشی اونم باید ایستاده باشیم وگرنه گریه................ برات آرزوی سلامتی میکنم قول بده زود زود خوب بشی... ...
29 آبان 1392

نازگلم

حسابی سرما خورده ای تب سرفه عطسه بیحالی از علایم سرما خوردگیته  شربت رو شربت استامینوفن+ سرما خوردگی کودکان+ چرک خشکن +مولتی ویتامین+آهن نشاسته+تخم به +سوپ +شلغم درمان خانگیته  ح.صله بازی کردن هم نداری خیلی برات ناراحتم آرزو میکنم هر چه زودتر خوب بشی
29 آبان 1392

رشد حرکتی(شش ماهگی)

روزها دوبار بهت سوپ میدم  بعضی روزها هم حریره بادام همش دوست داری بغلت کنم یا تو روروک باشی بدوبدو کنی بری این طرف واونطرف چند بار هم چپ کردی با روروک  هر چی رو عسلی هست میکشی و می ریزی زمین دستمال کاغذی رو میبری سمت دهنت فرش دست اسباب بازی به محض اینکه بیاد تو دستت بردی سمت دهنت از خودت صدا در میاری تا بهت توجه کنیم اینطوری صدامون میکنی روی دستت با حرکت ضربدری دست جای دست سیصد و شصت درجه میچرخی بالا تنه ات رو بالا میبری یه کوچولو هم خیز بر میداری راستی سر سری هم دو سه روزی هست یاد گرفتی حسابی خواستنی شدی قربونت برم   ...
25 آبان 1392

اولین سینه خیز...

دیروز روز عاشورا بود گلم عزاداری امامزاده قاضی الصابر ده ونک رفتیم کلی ازت عکس گرفتم بعدا میذارم اومدم یه خبر خوب بدم روز عاشورا مصادف با 23 آبان 92 تو تونستی رو دستان کوچولوت با کمک سر پنجه پاهات خودتو جلو بکشی.. این یعنی پیشرفت یعنی امید یعنی انرژی مثبت خیییییییییییییییلی خوشحالم  بووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووس فراوون ...
25 آبان 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مغز بادام می باشد