محمد مهدی جانمحمد مهدی جان، تا این لحظه: 11 سال و 8 روز سن داره

مغز بادام

سپاس پروردگارم ...

پیشانی بر خاک میگذارم شکر خدا را به جا می آورم  که!!!!!!!!!!!!!!!!!! اولین عیدی را که تو در جمع ما هستی را جشن میگیریم و خدا را سپاس میگوییم پسرم پاره تنم عیدت مبارک نه بهتره بنویسم اولین عید عمرت مبارک باشه  به عنوان مادر برایت عاقبت بخیری و سلامتی از خداوند متعال خواستارم  دوستت دارم با هم وجودم عاشقتم من با طپش قلبت... یه خورده سرما خوردی مجددا کلی هم آب شدی همون لاغر خودمون آرزوی بهبودی برات دارم  بازم بگم که چقدر دوستت دارم بازم عیدت مبارک...
3 فروردين 1393

نوروز هزارو سیصد ونودو سه اولین عیدت مبارک...

                    باز هفت سين سرور ماهي و تنگ بلور سکه و سبزه و آب نرگس و جام شراب باز هم شادي عيد آرزوهاي سپيد باز ليلاي بهار باز مجنوني بيد باز هم رنگين کمان باز باران بهار باز گل مست غرور باز بلبل نغمه خوان باز رقص دود عود باز اسفند و گلاب باز آن سوداي ناب کور باد چشم حسود باز تکرار دعا يا مقلب القلوب يا مدبر النهار حال ما گردان تو خوب راه ما گردان تو راست باز نوروز سعيد باز هم سال جديد باز هم لاله عشق خنده و بيم و اميد   عید شما مبارک ...
3 فروردين 1393

20 اسفند

قربونت برم دیگه تا سال 93 چیزی نمونده  از کارهایت بگم که چقدر بازیگوش شدی از حالت نشسته به حالت سینه خیز برای رسیدن به هدف از حالت سینه خیز هم می شینی  از توپی که چراغ ورقص نور داره خیلی خوشت میاد   در مقابل خوابیدن حسابی مقاومت میکنی یک هفته پیش هم سرمای شدیدی خوردی کلی بی خوابی و بد غذایی و کمبود وزن از نتایجش بود الحمداله الان بهتری عاشق هواکش wc تا هرکی میره میره به سرعت پشت در وامیستی تا در باز شد چشم میدوزی به هواکش    از حموم آب بازی هم خوشت میاد زیادددددد ددددددددد رو دیگه نگو ووووووووو    
20 اسفند 1392

یازده ماهگیت مبارک باشه گلم...

دیگه شکر خدا چیزی نمونده تا یکسالگیتو جشن بگیریم حالا دیگه برا خودت سه تا دندون داری دوتا پایین که یکیش به تازگی جونه زده یه دونه بالا که تازه از لثه ات بیرون زده درست پنجم اسفند بیرون اومد موقع خداحافظی دوتا دستتو با شدت تکون میدی و بای بای میکنی پوزیشین چهار دستو پا رفتن رو به خودت میگیری ولی راه نمیری خوب بلدی خودتو تو دل همه جا کنی روابط عمومی عالی داری کمتر غریبی میکنی بغل همه میری حتا اونایی که بار اول که میبینی تا زمانی که بیداری علاقه داری تو بغل باشی دست دستی رو به خوبی بلدی تا بهت میگم دست دستی دست میزنی اونم صدادار حروف دد -به به- بابا -ماما-رو تلفظ میکنی  اسم خودتو به خوبی میشناسی تا بهت میگم یک دو ...
7 اسفند 1392

ده ماهگی گردو...

الهی من قربونت بشم پسر کوچولوم حسابی دیگه منو میشناسی  افراد مورد علاقه ات عوض شدند منو بابا داداش پایه ثابت دوستمون داری مامان جون مرضیه رو خیلی دوست داری سریع خودتو میندازی بغلش و خودتو لوس میکنی  از بازیهای ده ماهگیت توپ بازی قاشق و قابلمه مهر خوردن تو کمد رختخوابها بالا وپایین کردن راستی وقتی میگم یک دو سه سری بعدش میگم یک دو تو میگی گه همون سه خودمون اون موقع است که دوس دارم قورتت بدم دندون دومت هم به سلامتی داره در میاد آب دهنت هم که آبشاره  
19 بهمن 1392

لالایی

  لالالالا، گلم بودی. عزیز و مونسم بودی. برو لولوی صحرایی. از بچه م چه می خوایی؟ لالالالا گل نسرین بیرون رفتن، درو بستین منو بردین به هندستون شوهر دادین به کردستون. بیارین تشت و آفتابه بشورین روی شهرزاده. که شهرزاده خدا داده لالالالا، گل چایی لولو! از من چه می خوایی؟ که این بچه پدر داره که خنجر بر کمر داره .   ...
1 بهمن 1392

شیرین کارهاتو عشقه...

سلام مامان جونم پسر گلم الهی فدات بشم من ...روز به روز که میگذره خواستنی تر و شیرنتر میشی ماشاله...  وقتی بغل مبل وامیستونمت خودت دست به مبل راه میری گهگاه ماما صدام میکنی عاشق بادکنکی از همه بیشتر داداشی رو دوس داری خودتو براش لوس مکنی وجیغ میکشی  بیرون رو دوس داری همون دد خودت !! غذا هم سوپ بدت میاد برنج وماست بیشتر دوس داری  دندون هم یه دونه در آوردی همش نگرانم قطره آهن سیاهش بکنه از کفکیر وملاقه و قابلمه خیلی خوشت میاد سرسری هم میکنی !حباب درست میکنی !چشماتو ریز میکنی!با دستت هم میزنی کف دست من تا صداشو بشنوی و ذوق کنی  
22 دی 1392

جمعه92/01/30

دومین روز زندگی من.. صبح روز جمعه دکتر اطفال اومد گفت لباسشون رو در بیارید برا معاینه مامان جون هم لباساتو درآورد یه پتو کشید سرت تا دکتر بیاد چند تا ازت عکس گرفتیم ساکت بودی و همش طلب شیر میکردی دکتر اومد یه ذره نازت کرد گفت اسمشو چی میذاری گفتم مهدیار گفت به نظر من مهیار قشنگتره !!! حالا که نه مهدیاره و نه مهیار بعد دور سرتو گرفت و برگشت گفت تو هم مثل مامانت کله گنده ای!!! پاهاتو تو شکم و سینه ات خم میکرد که یه وقت خدایی نکرده در رفتگی لگن نداشته باشی داخل چشمات هم چراغ قوه انداختو رفت الحمدالله سالم بودی . فقط موقع ترخیص باید قطره فلج رو دریافت کنه. تا اینکه دکتر مامانی اومد حالم رو پرسید و گفت دوست داری ایجا بمونی یا بری خونه ...
7 دی 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مغز بادام می باشد