محمد مهدی جانمحمد مهدی جان، تا این لحظه: 11 سال و 6 روز سن داره

مغز بادام

ذوق و شوق پدرانه...

دیشب بعد از خوردن شام به پهلوی راست دراز کشیدم از اونجایی که سرت چرخیده به سمت پایین سمت راست خیلی احساس خوبی نداری من به پهلوی راست بخوابم شروع میکنی اعتراضتو با لگد زد بیان میکنی !!! پس از چند تا لگد داداش محمد جواد دستشو گذاشت رو شکمم سمت چپ چیزی احساس نکرد ولی همین که بابا یی دست گذاشت یه ضربه شدید زدی که بابایی کلی ذوق کرد اونقدر که حس کودکانه داداشی حسودیش شد از خوشحالی بابایی برای تو... خوشحالم نیومده خودتو تو دل همه جا میکنی؟؟؟ ناگفته نمونه که با صدای بابایی و داداشی عکس العمل نشون میدی با حرکاتت تو شکمم..   ...
21 اسفند 1391

شنبه 91/12/19

 صبح خواب بودیم بابا جون زنگ زد گفت حاضر بشید میام دنبالتون من هم یه کیک و شیر کاکائو فوری دادم داداشی خودم هم شیر و خرما خوردم و حاضر شدیم بابا جون اومد  رفتیم دم در خونه بابا جون اینا چشمتون روز بد نبینه محمد جواد پاشو کرده بود توی یه کفش میگفت الا وبالله من با شما میام اومدنش هم مساوی ود با  خرید نکردن ما!!! خلاصه بعد از جدا شدن از داداشی رفیتم ارم کلی برا داداشی خرید کردم برا شما هم یه 5 تیکه با نوار قرمز مارک چیکو خریدم مبارکت باشه و مقداری خوراکی و خرت وپرت برا خونه برا خودم هم یه روسری سبز خریدم چون کفشی که بابایی برام خریده بود سبز رنگ بود کلی خسته شدم درحالی که همه خریدا رو بابا جون روبرو میبرد تو ماشین ناهار هم ب...
21 اسفند 1391

جمعه و مرخصی...

پنج شنبه 91/12/17 و 18 بابایی مرخصی گرفته بود که پنجشنبه رفتیم دکتر و خونه بابا جون رحمان و جمعه هم بعد از صرف صبحانه رفتیم دنبال بابا جون اینا با هم دیگه رفتیم ارم خرید خیلی شلوغ بود مقدار خرید جزیی کردیم چون هم داداشی خسته شده بود و اذیت میکررد هم من کمرم درد گرفته بود به خاطر همین من و داداشی رفتیم نشستیم تو ماشین منتظر مامان جون مرضیه وبقیه ... راستی برا جوجوی گلم هم یه سر همی آبی رنگ دون دون خریدم پیش بند و پاپوش هم داره چه دوست داشتنی میشی وقتی تو تنت ببینم ...بوووووووووووووووووس قرار شد فردا با با بابا جون رحمان دونفری بیایم خرید داداشی هم نیاریم... بابایی هم به دلیل نداشتن مرخصی تقریبا خریدشو کامل کرد به جزء شلوووووار.!!!! ...
21 اسفند 1391

دکتر...

فردا قراره برم دکتر به همراه بابایی و داداشی بعدش هم بریم خرید کنیم... به همراه بابا قاسم و داداشی با هم دیگه رفتیم بیمارستان برا چکاپ از این ماه دیگه هر دو هفته یکبار میرم پیش دکتر خیلی شلوغ بود اول با داداشی رفتیم بالا نوبت حضوری گرفتیم بعد رفتیم پایین پیش بابایی با هم رفتیم بوفه یه چیزی خوردیم بعد تنهایی رفتم بالا تا نوبتمون بشه پوستم کنده شد از بس که رو صندلی نشستم سه ساعت  تا اینکه ماما منو دید فشار خونم ده رو شش مثل همیشه وزنم 96 بودارتفاع رحم و حرکات جنین بعد رفتم پیش دکتر یه سری ویتامین نوشت با یه سونوگرافی برای تو فروردین ماه  دیگه چیزی نمونده مامانی تا شما تشریف بیارید در جمع ما ...به امید اون روزای قشنگ... ...
21 اسفند 1391

هفته سی و یکم...

Enter the first day of your last period and find out when your baby is due. 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 30 31 Jan Feb Mar Apr May Jun Jul Aug Sep Oct Nov Dec 2012 2013 2014   Calculate my due date Congratulations! Your baby is due on or around: Wednesday, 1 May 2013  انشالله به امید پروردگار تو این تاریخ شاید هم یه هفته زودتر به دنیا بیای اول می مصادف است با 11 اردیبهشت(تولد حضرت فاطمه:روز مادر) که تاریخ زایمان طبیعه!!! اما احتمالا 7 اردیبهشت به دنیا بیای 31 weeks pregnant   (Recalculate) ...
14 اسفند 1391

سردرد...

دیشب داشتم از سرد میمردم ولی هنوز زنده ام !!!!!!!! به حاطر اینکه سردرد یکی از علایم پر خطر تو ماههای بالا ی بارداریه همش مشوش بودم که الان باید نگران باشم از این  موضوع یا بی خیال باشم استراحت کنم به خاطر همین دیشب ساعت نه خاموش باش زدم یه بار ساعت سه بود بیدار شدم دیدم هنوز سرد هستم باز خوابیدم ولی الحمدالله به لطف خدا خوب شدم... امروز داداشی رو بردم کلاس نقاشی جلسه آخرش بود یه درخواست همکاری هم با شک وتردید دادم به آقای جلیلی  ...دیگه بادا باد!! دیروز ماشالله برعکس امروز خوب جست وخیز میکردی ؟؟؟؟؟ هر روز برات آهنگ حسنی رو میذارم تا گوش بدی ؟؟با بعضی از غذاها (مخصوصا مزه شیرین ) تکون میخوری انگار شیرینی زیاد دوست داری قرب...
12 اسفند 1391

انتظار...

روزا چقدر سریع میگذرند منم به انتظار دیدنت ثانیه ها رو میشمارم  پس زود زود بیا پیش مامانی وعده دیدار منو پسملی باشه اردیبهشت ماه... بووووووووووس همینک در هفته 31 بارداری به سر میبرم .. ...
9 اسفند 1391

شکایتهای بارداری من...

از مشکلاتی که من در این بارداری داشتم 1-اوایل بارداری بیحالی و پر خوابی که نتیجه اش ختم شد به افسردگی در بارداری و تنهایی رو ترجیح میدادم به در جمع بودن..الان که سه ماه سوم هستم پرخوابی میاد سراغم علی رقم اینکه سر محمد جوادم کم خواب شده بودم. 2-سوزش سر دل که اسید معده ام میزد بالا که با خوردن سیب درمان میشد. 3-سه ماه اول و خصوصا سه ماه سوم تکرر ادرار شدید در حالی که رحم به روی مثانه فشار وارد میکنه این احساس رو به من دست میده 4-سه ماه آخر گهگاه با عطسه  ناخوداگاه کنترل ادرارم رو از دست میدم. 5- برخلاف پسر اولم  که وضعیتش بریج بود این پسرم با چرخیده اگه شکم اولم بود طبیعی باید زایمان میکردم. 6- کمر درد در چهار ماهگی که ب...
1 اسفند 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مغز بادام می باشد