تقویم رو نگاه میکنم فقط شش روز دیگه...
بعضی وقتا پیش خودم فکر میکنم میگم زودتر بزرگ بشی مثل داداش محمد جواد شش ساله بشی از آب وگل در بیای شاید مراعات حال و احوال خودم رو میکنم یا به فکر سختی راه تربیتتم ...به هر حال!!باز میگم خوب اگه زود برزگ بشه تکلیف این احساس قشنگمون چی میشه اون نگاه خیره موقع شیر خوردن چشم تو چشم آخ که چقدر حس خوبی به آدم دست میده زمانی که پسرم کوچولو تو بغلم چشم تو چشمام دوخته دستان کوچولوش لباسم رو چسبیده و گهگاه لبخندی حواله ام میکنته مطمئنم یه فردا روزی حسرت این روزا رو میخورم آخ که چقدر د وس دارم برم تو حس و این احساس بس وصف نا پذیر رو بیان کنم... چه زود میگذره بچه ها بزرگ میشن ما پیر میشیم ...ولی مامان جونم پسر گل یکساله من آرزوی عاقبت بخیری وتن سال...